ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

ملیکا میخواد حرف بزنه .....

دیروز هر وقت ملیکا میخواست حرف خودش رو به کرسی بنشونه میگفت من من من من .... تا شب که وقتی میخواست چیزی بگه چشماشو میبست و با حرص خوردن میگفت من من من.. هر بچه ای وقتی میخواد حرف بیاد یه جور حرص میخوره نیوشا جون دخترخاله ملیکا وقتی ٩ ماهش بود با دستاش میزد پشت سرش و حروفی رو پشت هم میگفت. فداش بشم الان ٣ سال و ٩ ماهشه     ...
28 مهر 1390

یه کوچولو ایستادنت مبارک خانم گل

امشب ملیکا جون تا ده شماره ایستاد . گلم دیروز  تا حالا خیلی لجبازی میکنه ، به احتمال زیاد میخواد دو تا دندون دیگه هم در بیاره دیشب خیلی خارش لثه داشت هر چی دم دستش میرسید میخورد . تا بقلم میومد  گازم میگرفت.. آخرش هم دستم رو چنان گاز گرفت که کلی ورم کرد ، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دعواش کردم... برای اولین بار لبای نازش چنان پشت و رو شد و گریه کرد که از خودم بدم اومد.... ملیکا جون بعدا که این مطلب رو میخونی مامانی رو ببخش عزیزم... از 6 ماهگی وقتی خیلی هوا گرم بود  و خیلی عرق میکردی موهات رو اینطوری میبستم تا پشت گردنت عرق سوز نشه عزیزم.. هنوزم یه وقتایی مثل امروز که هوا خیلی گرمه موهاتو...
27 مهر 1390

این روزها.......

این روزا ملیکا جان راحتتر دست میزنه و با هر آهنگی میرقصه(بالا و پایین میره) و همزمان بشکن میزنه. بیشتر پیش خاله فاطمه و عمه مائده  میمونه و  وابستگی اش به من کمتر شده. از خدا به خاطر  هدیه بینهایت  بزرگی که به من و مجید جان داده ممنونم...    
25 مهر 1390

یه مطلب جالب

نمیدونیم چرا هر وقت به ملیکا جون یه عروسک میدیم ، فورا انگشت اشاره اش رو تو چشاش میکنه... به نظرم میخواد در آینده دکتر چشم بشه آخه من و باباش خیلی وقته به این نتیجه رسیدیم که ملیکا باید دکتر چشم بشه دکتر ملیکا مکرمی...........   ...
24 مهر 1390

روزت مبارک دخترم

امروز روز تولد حضرت معصومه سلام الله علیه و روز دختر ه.دختر نازم مامان به شما این روز رو تبریک میگه . اما یه تسلیت هم باید به دخترم بگم چون مادربزرگ بابایی که خیلی دوستت داشت صبح ٦ام مهر دار فانی رو وداع گفت.... امروز هم تشییع جنازه اون مرحومه است.... خدا رحمتش کند... مادربزرگ بابایی ١٠ سال بود که مریضی قند داشت و یکجا نشین شده بود ، خدابیامرز راحت شد. جمعه بعدی قرار بود واسه دخملی جشن دندون سری بگیریم ، عزیز فهیما چند شب پیش میخواست برای درست کردن حلوای گردویی گردوها رو آماده کنه ، اما با وضعیت مادر بزرگ بابایی اینکار رو فعلا عقب انداختیم تا انشاالله خوب بشن اما متاسفانه اینطور نشد و به دیار باقی پیوستند... حالا حالا ها ف...
23 مهر 1390

عجیبترین ترتیب رویش دندان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیروز فهمیدم دندون چهارم ملیکا ثنایای دوم  بالایی نیست بلکه ثنایای کناری بالاست تصور کنید دوتا دندون پایین در آورد و دوتا بالا اما دو تای بالایی کنار هم نیست و یک در میان در اومده هر چی سرچ کردم که ترتیب رویش دندان شیری در نوزادان رو بفهمم این مدلی اش رو ندیدم...  لطفا هر کی اطلاعاتی داره نظر بده ممنونم.......
23 مهر 1390

ملیکا آب خواست...

هر وقت به ملیکا جون آب میدادم اسم آبو تکرار میکردم تا یاد بگیره  امشب ملیکا جون خونه عزیز فهیما مهمون بود روی میز یک لیوان آب بود  خانمی اولش  جیغ و داد  کرد اما ما حالیمون نشد بعد از چند ثانیه همینطور که به آب نگاه میکرد گفت آبَ واسه همه این تجربه ملیکا که چیزی رو از ما بخواد جالب و هیجان انگیز بود بدین ترتیب یک تجربه جدید به تجربیات ملیکا اضافه شد... 
22 مهر 1390

پیشرفت ...

دخترمون این روزا دستشو به جایی میگیره و بلند میشه.. تازه امروز تا نیم خیز بلند شد، یه کوچولو کار داره تا وایسی عزیزم   ...
20 مهر 1390

قشنگترین بوسه دنیا

دیروز 6 صبح ملیکا جون بیدار شد ولی مامانش خواب داشت،ملیکا میخواست بگه گشنمه اما زبون حرف زدن نداشت،ملیکا جون لباش رو گذاشت رو گونه مامانش و بوسیدش... مامانی هم از خواب بیدار شد و کلی ذوق کرد............ امروز هم خوشگل خانم رو آماده کردیم تا ببریمش دد انقدر عروسک بابایی خوشحال بود که تو حیاط بابایی رو بوسید... بابا مجید هم مثل من کلی ذوق کرد و قربون صدقه دخترش رفت.....   ...
18 مهر 1390